21:59 1404/3/12 | seli | 2 نظر | 1 پسند

سلام سلام ببخشید بابت تاخیر ولی به جاش 14 پارت دادممممممممم

پارت26

اما همین که برداشتم 
صدای زیبا و یذره فقط یه ذره بلندش توی گوشم پیچید

- زلیل مرده کجایی
یکم دیگه منتظر میذاشتی بعد جواب میدادی!

خواستم بگم بسم الله ننه همش دو بوقم نخورده

اما جرعت نکردم بگم

رسما ش...و...رتمو روی سرم پرچم میکرد

مادر نبات نبود مادر بروسلی بود واس خودش

همهمه اون ور نشون میداد بیمارستانه

سر و ته این خانواده مارو بزنی تو بیمارستانا جمعشون میکنی

بخاطر همین بود از پزشکی متنفر بودم

شبیه یه دختر گل و متمدن گفتم 
- ببخشید مامان جون 
دستم بند بود

آره جون جدت تو راست میگی

مامان که وقت برای ریشه کنی نداشت ببینه چرا اندازه دو بوق از زمان گهر بارشو منتظر بوده

تند گفت
- نبات داداشت قراره بیاد تهران 
زنگ بزن بیاد اونجا
بچم نره ه....

یهو صدای بلند میران اومد 
- زبون دراز برو آبتو و باز گذاشتم برات زیاد آ.ب دوس داری فکر کنم

مامان با بهت گفت
- اون صدای کی بود نبات؟

رنگم پرید 
یا ۱۴ معصوم 
یا حضرت عباس دستم به دامنت

رنگم پرید و میران تازه فهمید گوشی دستمه نیشخندی زد

خودمو زدم به کوچه بهاریِ علی چپ

با تته پته گفتم
- ها؟
چی کی بود منظورت چیه مامان؟

یهو میران با همون حوله نیم وجبیش که فقط دور کمر به پایینشو گرفته بود جلو اومد...

 

پارت27

چشمام اندازه توپ تنیس گشاد شد

این مردیکه پر رو با این سر و ریختش کجا میومد؟

عقب عقب رفتم

اونم همینجوری جلوتر میومد

مامان کلافه گفت 
- نبات با توام!!

هولزده گفتم
- ها چی گفتی مامان؟

عصبی گفت 
- صدای یه مرد اومد 
نبات اون صدای کی بود ها عصبیم نکن!

یا خدا 
خدانکنه مامان عصبی شه

حتی بابا هم از عصبانیت و گیر دادنای مامان میگرخید

بی توجه به همسایه پر روم که دو قدمیم ایستاده بود

سعی کردم به خودم مسلط باشم

دست به دامن انکار شدم
- نه بابا مرد چیه مامان جون
دیشب جلوی تلوزیون خوابم برد و هنوز روشنه 
صدای اون بود!

با شک گفت 
- مطمئن باشم؟

به زور مامان و دست به سر کردم

اما همین که گوشیو قطع کردم با حرص روبه این مردک پر رو

غریدم
- مردک بی شخصیت نمیبینی دارم با گوشی حرف میزنم هان؟

شونه اشو بالا انداخت و پر رو و خونسرد گفت 
- اومدم بهت خبر بدم
بد کردم؟!

خدایا خدایاا صبرم بده

الان از فشار دقیقا شبیه آبنبات آب میشدم

 

پارت28

پر رو نیشخندی زد که چال گونه لعنتیش توی چشمم فرو رفت

حرصی دستامو مشت کردم 
و پر از کلافگی گفتم

- الان باز بودن اون کوفتی اینقدر حیاتی بود؟
برو خونت دیگه

سرشو جلو آورد که چهار چنگولی چسبیدم به دیوار

موهای مواج مشکیش خیس شده بود و روی پیشونیش ریخته بود

چشمای هیزم بدون اجازه من داشت کج کجی میرفت

به زور افسارشو گرفته بودم

ترسیده چشمامو بالا آوردم و بهش نگاه کردم

نگاه سنگینشو توی صورتم چرخوند

زیر لب زمزمه کرد
- میران نیستم کاری نکنم از اینجا جمع کنی بری مزاحم کوچولو!

مزاحم عمته مردیکه من مراحمم

تو یه حرکت عقب رفت و از خونه زد بیرون

با صدای سالن به خودم اومدم

دستمو روی قلبم گذاشتم و نفس حبس شدمو بیرون فرستادم

لامصب 
جذبه نگاهش باعث شده بود حتی یادم بره نفس بکشم

خودمو روی مبل پرت کردم

این دیگه کی بود
منم نبات نیستم و شکلاتم اگه حقتو کف دستت نزارم

تو خواب ببینی من از اینجا برم

ریز خندیدم
منظورش از مزاحم صدای آهنگای سرسام آور و شکستن اون شیشه زهرماریش بود

اخی حقته، حتی بدترشم سرت میارم
صبر کن و ببین

یهو وقتی یادم اومد همین الان چه گندی زدم صورتم شبیه لَبو سرخ شد

سگ تو روح مغز منــ..ـحرفم که آخرش برام دردسر ساز شد

 

پارت29

اصلا به من چه؟ 
هرکی جای من بود یه مرد با یه حوله دور کمرش بیاد جلوش جولون بده و آب بخواد

همین فکرو میکرد والا!

پر رو پر رو خودمو راضی کردم
مشکل از من نبوده و مشکل از شرایط بوده

لبخند شیطونی زدم

راستی عجب چیزی بوداا 
کاش همینو تور می‌کردم نه؟

درستع بد اخلاق بود ولی درستش می‌کردم

آره به جون خودم ماله خودم بود 
یه درصدم فکرشو بکنید بدمش به یکی دیگه ابداااا

پس غیرتم چی میشد؟

خندم گرفت 
چه زودم احساس مالکیت گرفتم

تا چند لحظه پیش تهدید میکردم حقشو کف دستش میزارم و الان...

از سر جام بلند شدم و به طرف اتاقم رفتم

صدای آب حموم میومد که باز بود

وارد حموم شدم
یهو نگاهم به شامپوی شکلاتیه محبوبم افتاد که چپه شده بود روی زمین

چشمام اندازه دوتا تخم بلدرچین درشت شد

حس کردم فشارم روی صد و هشتاد رفت

حرصی جیغ زدم
- مردیکه عو...ضیییی میکمشت

یهو تصویر اون آب قرمزی که ازش شکوندم افتاد جلوی چشمم

پس میخواست تلافی کنه!

جنس خ..رابتو نمودم پسره گوریلِ بی تربیت

حمومو شستم و آب و بستم

بیا و خوبی کن 
من حمومو دادم بهش دوش کنه اون رید تو شامپوی نازنینم

 

پارت30

دستی به پیشونیم گرفتم

باید طی یه حرکت برنامه ریزی و حساب شده حقشو کف دستش میزاشتم

یهو تو فکر فرو رفتم 
میگم اگه ترقه مینداختم تو خونش چی میشد؟

فکر کنم مردک اتو کشیده سکته میکرد

این مشخص بود جز وزنه های باشگاهش کار خطرناکی نکرده

برعکس منی که تو چهارشنبه سوری شبیه یه تـ...ـخم سگ پیش فعال میشدم

خب همین ترقه رو امتحان میکردم

هرچند خرج روی دستم میوفتاد ولی باید به خونخواهی شامپوی محبوبم میرفتم

کارامو تموم کردم و موهای جنگل آمازونیمو شونه زدم

بدبختا انگار دچار برق گرفتگی شده بودن

اثرات بی شوهری بود به مولا

خودم دردشونو میدونستم تار به تارش دست نوازش میخواستن

این چرت و پرتا چی بود میگفتم 
یه عقاب همیشه تنهااس!

مامان گفت نیما کی میاد؟

ای سگ بشا..شه تو مغزت نبات یه سور به ماهی زدی

ساعت 10 بود 
گوشیمو برداشتم و شماره نیما رو گرفتم

همون بوق اول جواب داد 
- جونم نقل نباتی

دندونمو روی هم فشردم و چشمامو محکم بستم

از موجودای پسر متنفرر بودم 
یکیشم همین گودزیلایی که داداشم بود

از بین دندونای بهم چفت شدم غریدم
- نقل و نبات هفت جدته دکی تقلبی

 

پارت31

طبق معمول حتی به یه ورشم نبود

با ته مایه ای از خنده پر رو تر از قبل گفت
- فشار نخور آب میشی نباتی

آی آب و زهر هلاهل

حالا که میخواستم از نبودنش نفس راحتی بگیرم چرا باید زنگ میزدم بیارمش تنگ دلم؟

نچ 
لامصب این دل خیلی خیلی مهربون و مظلومم اجازه نمیداد بره هتل

اصلا اگه اون خانوم دکترم باهاش باشه چی؟

غیرتم به جلیز و ولیز افتاد

مگه نبات مرده بود کسی به ناموسش نگاه کنه؟

- عمت از فشار داره آب میشه 
الان کدوم گوری داری زیست میکنی؟

خانوم دکتر، شیلا خانوم بود که اگه اشتباه نکنم دکتر دل و روده بود و از قضا روی نیمای ما کراش داشت  

اینو منو مشید طی عملایت سری فهمیده بودیم

صدای خنده زنونه ای اومد

به ش...ورت گل گلی زهره خانوم همسایمون قسم صدای خانوم دکی ناجنس بود

قبل اینکه نیما بخواد جوابی بده

تند و حرصی گفتم
- سمینار ممینارت تموم شد میایی خونه من 
نیما با اون دکتر دو قرونی بری هتل پوستتو خودم غلفتی میکنم

صداش و آورد پایین و جواب داد 
- امشب باید...

بین حرفش پریدم و تاکیدی گفتم
- ادرسو برات میفرستم
نیایی به مشید زنگ میزنم میگم با دکی اومدی بخورتت!

و تق قطع کردم

لبخند پیروزی زدم
میدونستم جرعت نمیکنه نیاد

مهشید تا کمرش بود
ولی نیما چنان ازش حساب میبرد انگار این دوست دخترش بود

دوس دختر زلیل بدبخت

 

پارت32

همه چی که تو خونه بود

پس نیازی به خرید نداشتم
فقط باید کمی ک...ون گسادمو جمع می‌کردم و غذا درست می‌کردم

میدونستم کار سختیه، ولی باید تحمل می‌کردم

دفتر دستکمو آوردم و کمی درس خوندم

اما من و درس خوندن؟

دقیقا تا کتابو باز کردم انگار قرص خواب آور کوفت کرده بودم

که روشون خوابم برد

ساعت 17 بود که نیما پیامک داد دو ساعته دیگه می‌رسه

به هر بدبختی بود قرمه سبزی درست کردم و سالاد شیرازیمم آماده کردم

به به عجب کد بانویی
همسایه کناریت قربون قد و بالات شه دختر

رفتم حموم دوش کوتاهی گرفتم

یه تاب و شلوار پوشیدم و موهامم با حوله شبیه هندیا بالای سرم پیچوندم

همون لحظه صدای زنگ در اومد، که سریع بهش چسبیدم و بازش کردم

با دیدن نیما نیشم ول شد

شبیه کوالا از گردنش آویزون شدم و بغلش کردم
- سلام داداشییی

تو گلو خندید و دستشو دورم انداخت 
- سلام جوجه نباتی 

همون لحظه صدای بم و خشداری اومد 
- سلام!

ها!
حس کردم گوشم اشتباه شنید

نکنه...
ببینم نکنه این صدا، صدای میران بود؟!

 

پارت33

بازم منو تو یه شرایط ناجور دیگه دید

نبات نبات من ریدم تو شانست ها یعنی من ریدم توششش

اصلا این ت...خم جن چرا همه جا ظاهر میشد؟

آروم دستمو شل کردم
و از بغل نیما اومدم بیرون

لابد الان فکر میکرد نیما دوس پسر نداشتمه

نیما به طرف میران چرخید و با دیدنش نیشش وا شد

به سمتش رفت
- بهه سلام آقا میرااان

واو پشمامم
مگه همو میشناختن اینا؟

میران به سمتش اومد و همو بغل گرفتن 
- کم پیدایی آقا دکتر 
دیگه خبری ازت نیست پسر!

بفرما همینمون کم بود

نیما خندید
- به پای تو نمیرسیم جناب رئیس

نمیفهمیدم چی میگفتن 
فکر کنم به زبون خودمون همون هندونه زیر بغل هم گذاشتن میشد

بی حوصله بهشون نگاه می‌کردم

که یهو میران گفت 
- نمیدونستم اینجایی وگرنه زودتر بهت سر میزدم 

دهنمو کج کردم
انگار نه انگار منم اینجا بودم

الان گیسای جفتشونو بهم می‌چسبوندم

نیما لبخند نیم بندی زد 
- والا الان همین اومدم
خونه خواهرمه، نبات بیا جلو دختر!

داشتم کم کم میرفتم تو که با این حرف نیما میخ کوب شدم

د آخه به من چیکاررر داری زلیلللل مردههههه

 

پارت34

فقط همینم مونده بود با این حوله روی سرم شبیه راجا خان جلوش ظاهر شم

که اونم به لطف نیما شد

خب دیگه راحت باش نبات خانوم
چیز پنهونی نداری این مردیکه رو مخ دمتم دیده

جلو رفتم و با پر رویی گفتم
- این منو دیده نیما خان لازم به معرفی نیست

سرش به سمتم چرخید

پسره د....یـ..ــوث تا منو دید یه لنگه از ابروشو بالا انداخت

با چشمای مشکیِ جذاب و براقش نه گذاشت و نه برداشت

تخس گفت 
- بله مشرف حضورشون هستیم!

اوهوع چه چص لفظ قلما

ابروی نیما از جنگ خاموشی که بین حرفامون کاملا مشخص بود بالا پرید

زیر لب اوه کوتاهی زمزمه کرد

دقیقا میدونستم توی ذهنش چی میگذره
چون به زور دستشو دور لبش کشیده بود تا نخنده

خب به من چه که فهمیده بود امکان نداره من کرم نریخته باشم!

اصلانم مهم نبود
هرکی با نبات لج افتاد بر افتاد، واالا

دست نیما رو به سمت خونه کشیدم 
- خب از مضحر حضورتون خارج میشیم
شب بخیر

نیما آروم پچ زد
- محضر حضور نبات

پوفی کشیدم و چشمامو توی حدقه چرخوندم

بلند بلند گفتم
- باشه بابا، همین محضر و چص کلاس بازیا خوب شد؟
الان میایی بریم؟

نیما که دید شرفش از قبل ریخته و عرق ریزی براش فایده نداره

رو به میران که داشت به ادا اصولای من نگاه میکرد

خندید و گفت
- پس توام بیا تو پسر
شام آمادس دور هم باشیم امشب!

دور هم و کوفت 
عمت تاحالا با این دور هم بوده یا خواهرت

چرا نرسیده سر خود مهمون دعوت میکرد؟

اصلا شاید شام نپخته باشم

من که مات داشتم بهشون نگاه می‌کردم

پسره فرصت طلب نیشخندی زد و از خدا خواسته گفت 
- باعث زحمت نشم نیما جان!

و خلاصه اینگونه بود که برای دومین بار توی امروز وارد خونه منه بخت چپکی شد

 

پارت35

نیما جلوتر از ما رفت تو

عین ازائیل بالا سر میران بودم که با کفش داخل نره

اینا فکر کنم عادت داشتن با کفش میومدن میرفتن

داشت کفشاشو در میاورد که دور از چشم نیما

بیخ گوشم آروم گفت
- برخلاف همه چیت مشخصه دستپخت خوبی داری تـ...ـوله
حالا که خیلی اصرار کردی نتونستم رد کنم

ای دهن ادم پرو رو، من کی اصرار کردم؟!

یهو با بوی قرمه سبزی یادم اومد غذام هنوزم رو گازه

بلند گفتم
- یا ابلفظل سوختت

با صدای جیغ من میران گیج سرشو بلند کرد 
- چی سوخت؟

به سمت آشپز خونه هجوم بردم

فکر کنم بی غذا شدیم رفت

نیما به چپم
الان من این مردیکه رو با دو متر قد و هیکل گولاخو چیکار کنممم؟

در خورشت و باز کردم که بخارش باعث شد دستم بسوزه

اخ دردناکی گفتم ولی اهمیتی به دردش ندادم

مهم خورشت نازم بود
نگاهی بهش انداختم، اووف اخیشش نسوخته بود

نفس راحتی کشیدم و زیرشو خاموش کردم

همون لحظه متوجه قرمزی و درد روی دستم شدم

زیر لب گفتم
- اوه فکر کنم به چوخ رفتم

یهو پنجه مردونه و بزرگی از پشت دست کوچیکمو گرفت

دست نیما که اینقدر رگ دار و برنزه نبود!

وایسا ببینم
به عقب برگشتم و سرمو بلند کردم

با دیدن میران که دستمو گرفته بود ابروهام به سقف سرم چسبید

به حضرت عباس خواب بود!

نه نبود... 
چون بی توجه به منی که از تعجب چشمام شبیه توپ تنیس شده بود

دستمو محکم فشرد و با اخم غرید 
- خودتو سوزوندی!

 

پارت36

شبیه خنگا گیج گفتم
- هان؟

نگاه سیاهشو تو چشمم انداخت

حس کردم با دیدن حالتم لبش کمی کش اومد

مبخواستم هولش بدم اون طرف

اما انگار فیوزم پریده بود

اونقدر بهم نزدیک بود
که حرارت هیکل بزرگشو حس می‌کردم

ضربان قلبم رفت بالا
دلم میخواست با مشت بزنم پس کله اش

اصلا این عنتر بی جنبه چرا یهویی شروع کرد به درجا زدن

بدبخت پسر ندیده

دستمو گرفت و به سمت صندلی کشوند

مجبورم کرد بشینم و یه راست رفت طرف کابینت انگار دقیقا میدونست جعبه کمک اولیه کجاست

اسکل خونه خودشم مثله ماله توعه حتما میدونه

اصلا چرا نیما نمی اومد؟

پسره خر منو کناره یه پسر دیگه ول کرده بود
خاکبرسرت اسکل

پماد و بیرون اورد و به سمتم اومد

صندلی رو ببرون کشید و دقیقا روبه روم گذاشت و روش نشست

با سر بهم اشاره کرد
- دستتو بده!

چشمام درشت شد 
ویندوزم انگار تازه بالا اومده بود

با حرص گفتم
- چیچی دستتو بده 
مردک پر رو یهو بیا کولمم کن

اخمی روی صورتش نشست

بدون اینکه زحمتی به خودش بده
خم شد و دستمو گرفت و محکم کشید

جدی گفت  
- اونم به وقتش 
الان کمتر وراجی کن پماد و بزنم تا جاش نمونده

 

پارت37

دهنم از پرویش باز موند

پماد و روی دستم مالید 
که یه لحظه صورتم جمع شد

لعنتی دستاش گرم بود

حسی توی دلم پیچید که اصلانم ازش خوشم نیومد

با دیدن اخمام گفت
- دردت اومد؟

به خودم اومدم و تند تند سرمو تکون دادم

الکی الکی گفتم 
- اخ اخ اره خیلی میسوزه

پوفی کشید

زیر لب غر زد 
- وقتی حواست پرت باشه بایدم خودتو بسوزونی، دختره خنگ

خوایتم بگم به توچه 
دلم خواست اصلا، اما دهنمو بستم که نکنه بزنه ناکارم کنه

کارش که تموم شد دستمو ول کرد

سریع نفسی گرفتم
لعنت بهش حرارت دستشو هنوز حس میکردم

پسره پر رو اصلا چرا به من دست زد؟

الان میزنم شتکت میکنم

همون لحظه که عقب رفت نیما داخل آشپز خونه شد

با دیدن ما ابروهاش بالا پرید
- چیشده؟

همین که قیافه نیما رو دیدم، انگار نقطه لوس درونم روشن شد

سریع اشکی از ناکجا آباد روی گونه ام چکید

با یاغی گری بازی گفتم
- وای داداش
کجا بودی ببینی خواهر ته تقاریت بخااار پز شد

 

پارت38

ابروهای نیما چسبید به سقف سرش

با گیجی گفت
- هان؟
بخار پز چرا؟

حس کردم این مردیکه میران جون خندید

ننه قربون چال گونه خسیست شه که به زور نشونش میدی

اما چشم غره ای بهش رفتم
به عمت بخندی گ..وزو

نه نهه
به این نمیخوره به این پرستیژ جذابش از این بی ادبیا بزنه

اما مگه گ..وز پرستیژ حالیش بود؟

خب همه دسته جمعی میزدن دیگه چه حرفا میزنی نبات

دستامو بالا آوردم و به نیما نشونش دادم

با لوسی حالت تهوع آوری گفتم
- ببین داداشی
سوختمم بخار غذا بهش خورد بخار پز شدمم

نیما که سرشار از محبت اکسیدان بود

به دستم نگاه انداخت، گرفتش و گفت
- همش همین؟

با گیجی گفتم
- چی همش همین!

پوفی کشید 
- واسه همین اینجوری داری خودتو تیکه پاره میکنی که پخته شدی؟

چشمام درشت شد
آی من دهن آدم بی معرفتو...

اصلا معرفت این حیران...
نه چیزه میران جونِ غریبه از داداش خودم بیشتر بود

تیز دستمو کشیدم و صورتمو جدی کردم

بی توجه به حضور یه مرد دیگه اونم کنارمون، گفتم
- مار تو آستینم پرورش میدادم از تو بهتر بود دکی تقلبی

زیر لب غر غر کردم 
- میگن دکترا بی احساسن باور نمیکردما

با دیدن صورت سرخ هر دوشون که سعی می‌کردن نخندن، به زور تحمل کردم جلوی این مهمون جذاب ادب خودمو حفظ کنم

برای اولین بار در قرن لبخند با متانتی زدم

اما خب لحن طلبکارم دسته خودم نبود 
- لطفا تشریف ببرید بیرون
یا اگه دلتون نمیخواد چاقو هستا، بدم پیاز خورد کنید؟

 

پارت39

با این حرفم نیما سریع شبیه میک میک از آشپز خونه بیرون رفت

اخیی بیچاره
آقا دکی تا ن..‌اموس به پیاز حساسیت داشت

خواستم بازم به میران لبخند بزنم
شاید خدارو چه دیدی خواست منو بگیره

ها؟ 
اگه نمیگرفت چی؟
نچ، ماله خودم بود امشب ته توی دوست دختر داشتن و نداشتنشو در نمیاوردم نبات نبودم

اما نشد
لبخنددونم ته کشیده بود

همین که نیما رفت بیرون قیافه عزائیل و به خودم گرفتم

دو قدم جلو رفتم و روبه روی این مردک پر رو ایستادم

که داشت با تفریح بهم نگاه می‌کرد
- پیازتو رد کن بیاد خورد کنم!

عجببب رویی داشت این بشررر

با یاداوری چند دقیقه قبل یهو گفتم 
- هوی مردیکه پر رو 
دیگهه حقققق نداریییی بدون اجازه بهم دست بزنی

با تاکید ادامه دادم
- فهمیدی میرااان!

اولین بار بود اسمشو صدا میزدم و خودمم چشمام درشت شده بود

نیشخندی زد و لعنتی وار گفت 
- جوون بچه
تو فقط بگو میراان!

عصبی گفتم
- خی..خیلیییی...

کمی جلو اومد که حرفم توی دهنم ماسید

بین حرفم پرید
- میدونم
خیلی عوض..یم نه؟!

دستشو توی جیبش فرو کرده بود و باعث شده بود سی...نه ستبرش بالا تر بیاد

لامصب مشخص بود چقدر عضله اینجا منتظره منهه

 

پارت40

خب الحمدلله خودشم به ع...وضی بودنش اعتراف کرد

خنثی نگاهش کردم

چطور میتونستم روشو کم کنم؟!

نچ به این نمیخورد روش حالا حالاها و به راحتیا کم شه

انگشتمو بالا آوردم
- ببین من....

همون لحظه صدای نیما اومد که با ته خنده گفت 
- میران داری پیاز خورد میکنی؟

قبل اینکه حزفی بزنه بلند گفتم
- نه تشنش بود الان میاد

سریع به سمت آب سرد کن رفتم و به لیوان آب براش ریختم

لیوان و به دستش دادم و با لبخند تهدید آمیزی

به طعنه و کنایه گفتم 
- دیگه ببخشید وسایل پذیرایی کمه 
ما زهرماری نمیخوریم
همین آبه فقط!

نیشخندی زد 
دندونای به ردیف و سفیدشو توی چش و چالم فرو کرد

بیشعور جذاب!

حس می‌کردم خستگی از سر و روش میباره اما داشت با من یکی به دو می‌کرد

سرشو بالا انداخت
- نچ، عیب نداره کوچولو همین آب تو اثرش بیشتر از هرچی زهرماریه!

حس کردم یخ زدم
مگه خر باشم جواب مـ.ث.ـبت هیـ...جدشو نگرفته باشم!

یه جوری گفته بود که بهم بفهمونه منظورش آب معدنی و آب سرد کن نیست...

و دقیقا با این لحنش به بحث صبح اشاره کرد!

درجا صورتم سرخ شد

قبل اینکه بشورم و پهنش کنم چشمکی زد و از آشپزخونه بیرون رفت

چشم غره ای بهش رفتم که ندید

آی آدم د...یوث هفت خط بی حیا!

 

خواهش میکنممم حمایت کنید

درباره

منحرفا اینجا میان 

دنبال‌شوندگان
امکانات
https://uploadkon.ir/uploads/57ea07_24InShot-%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B4%DB%B0%DB%B7%DB%B0%DB%B7-%DB%B1%DB%B5%DB%B2%DB%B8%DB%B2%DB%B9%DB%B8%DB%B3%DB%B5.png