همسایه زورگو P56تااا70
بعد از مدت ها سلامممم
پارت56
تخس جواب دادم
- واه واه من پر رو ام یا تو؟
اگه به مامان نگفتم چیکار میکنی از تو کمترم جوجه دکی
نیشخندی زد و بادی به غبغبش انداخت
- برو هرچی دلت میخواد بگو مامان از وجود عروسش خبر داره
عصبی بند کفشامو ول کردم و جیغ زدم
- یعنی مامان میدونه دو..س دختر داری؟؟
سرشو تکون داد و کفششو پاش کرد
دستمو مشت کردم
مامان میدونه؟ این الان یعنی چیی؟؟
چشمامو ریز کردم و امیدوار سرمو تکون دادم
- آها لابد خوب گوشتو پیچونده و چوب تو آستینت کرده
تو گلو خندید و سرشو بالا انداخت
- نچ، تازه خوشحال شد
عروس آیندشو قراره براش ببرماا!
هاااا؟
عروس آینده چه کوفتی بود، به هرحال الان زیدش بود ولاغیر
من اینو بررررنمیتااابممم
اینجا دارن تبعيض قائل میشن بینمووون
خون میکنم به مولا
پاهامو محکم روی زمین کوبیدم
- پس منم میرم داماد آیندتونو میارم و معرفی میکنم
همون طور که در و باز کرده بود لیستاد
به عقب برگشت و سرشو خم کرد
چنان صورتش جدی شده بود انگار گفته بودم میخوام دو.س پسرمو بیارم
حرصی توپید
- تو غلط میکنی!
بیا برو تا نزدم خودتو داماد خیالی آینده رو بهم پاپیون نکردم
• · · · • 𖢅 • · · · •
پارت57
پاپیوون؟
غلط کرده بخواد پاپیون کنه
اصلا مگه من شوهر داشتم که اینجوری رو پاپیون شدنش غیرتی شم؟
ک...خل شدی رفت نبات
نیما وقتی دید ثابت ایستادم
صداشو بلند تر کرد
- چرا نمیری دختره خیره سر پر رو؟
با حرص ادامه داد
- قدیما خواهرا جرعت جلوی داداششون جیک کنن
این از داماد اینده زر میزنه!
چرخیدم توی صورتش
با سلیطه گری دستمو براش تکون دادم
زبون دراز گفتم
- همون قدیمام خواهرا ابهتی داشتن
بقیه دوس دخترشونو جلوش نمیذاشتن فرت و فرت م..چش کنن!
با همین جر و بحثا سوار ماشین شدیم
تا خوده دانشگاه مثله سگ و گربه به جون هم افتاده بودیم
من پشت شوهر نداشتم
و اون پشته مهشید خانومی که خودم تو کاسش گذاشتم
خودت کردی که لعنت بر خودت باد آبنبات کرمو
پیاده شدم و با افسوس نگاهی به ماشین نیما کردم که رد شد
یعنی تنها ولشون کردم خطر داشت؟
آره، نچ نچ عمه شدی رفت
اوفی عمه قربونت بره گوگولی مگولی
توی ذهنم مهشید و ح..ام..له کردم و زایوندمش
• · · · • 𖢅 • · · · •
پارت58
به خودم دلداری دادم چیزی نمیشه
سه نفره نمیشن نترس دختر!
وارد دانشگاه شدم
از شانس خیلی خوبم
امروز با همون مردک فسیل فرتوته کلاس داشتم، که اولین بار راهم نداده بود
میخ زی...رت بزارن به حق علی
وارد کلاس شدم
مثله همیشه جیغ و داد بچه ها گوشمو کر کرد
عصبی چشم غره ای به همشون رفتم
ک...و.ن..دریده ها
حق داشتن به ترم اولیا بگن کلاس اولی
شبیه یه خانوم باوقار رفتم روی صندلی نشستم
اصلا اصلانم با...س..نم برای وسط پریدن و قر دادن بی قرار نبود!
من باور میکنم شمام باور کنید عزیزانم
همون لحظه یا صدای بلندی شونه ام بالا پرید
- ساااااکت!
شونه ام بالا پرید
همه بچه ها درجا خفه شدن و از ترس جیکشون در نیومد
مردک ۹۰ سالش بود این تن صدای بلند و از کی به ارث برده بود
یهو از دهنم پرید و بلند گفتم
- ناز نفست استاد
کلاس شبیه بمب اتم ترکید از خنده
با صورت سرخی غرید
- تو دلت میخواد امروزم بندازمت بیرون؟
تازه فهمیدم چی گفتم شبیه یه بچه خطاکار زیر لب آروم گفتم
- اومم عذر میخوام استاد
چشم غره ای بهم رفت و پشت میزش نشست
- امروز کوئیز داریم!
بقیه شروع کردن به اعتراض
منم برای اینکه بی بخار نباشم هماهنگ باهاشون شروع کردم به اعتراض
دمم گرم، از اولم همینقدر پایه بودم
دوستان مشتی باشید و پر طرفدار که در افاده بودن چیزی نهادینه نشده است
سخنی از نبات، دختری جوگیر از دوقوز آباد!
• · · · • 𖢅 • · · · •
پارت59
استاد اما بی توجه به ما
چنان عربده ای کشید که توی دلم غبطه حنجره نازنینشو خوردم
الحق که باید بازم میگفتم نازز نفست مرد
اما خب با سکوت عمیقی که داخل اتاق بود خــ..ا..ی..ه موجود نبود
اهوم هوم، تو محله شما موجوده؟
سیری چند میفروشن؟
اینجا که قحطی اومده داشم
جاش بود که یادی کنیم از زن بدبختش
این گلوش اینقدر محکم بود
کم..مرش چه خبر بود؟
خاکبرسر مغز منحرفت کنن که تا ناکجا آباد رفت
برگه هارو پخش کرد
نچ نچ، بی وجدان سر ۱۰ دقیقه جمعشون کرد
حالا انگار خیلی جواب دادم!
به جاااان نیما نباشه به جان مشد رخیم بقال سر کوچمون فقط پشه پروندم
چون یه بنده خدایی جای درس خوندن داشت نقشه میچید ببینه همسایه جذابِ بی نظاکتش مجرده یا پشه ماده دورشه!
همون پسره اصغر اومد کنارم نشست
راستی یادم رفته بود اسم اینو بپرسما!
ولی نه همین اصغر باحال تره
زیر لبی آروم پرسید
- بتول چی جواب دادی؟
بتول عمته مرد
من نباتم
فکر کنم دنبال منبعی واسه تقلب میگشت
ولی خب جای درستیو انتخاب نکرده بود بیچاره
نیشمو چاک دادم
- به جون اصغری برگم سفیده سفیدد بود شبیه قلب پاکم
• · · · • 𖢅 • · · · •
پارت60
چشماشو تو حدقه چرخوند برام و زیر لب گفت
- ایش
با دهن وا شده نگاش کردم
جان اصغری پشمام...نه چیزه موهای ز..ائد ناکجا آبادم ریخت
این ادا اصول دخترونه چی بود دیگه
فکر کنم دخترای دور و ورش روش اثر منفی گذاشته بودن
بفرما
اینم نتیجه دختر با..زی فراوان
میگم نکنیددد، عیبههه، برای همین روزاست!
خواستم ادای عوق زدن در بیارم که با شروع سخن گهر بار استاد جان متوقف شد
یهو حس کردم کرمکای وجودم شروع کردن به قلقلک دادن
حالا تو بشین و تماشا کن!
هرکاررری کردم ردش کنم نشد که نشدد لامصب
یواشکی گوشیمو از داخل کیفم بیرون کشیدم و لای جزوه ام گذاشتم
صداشو کاملا قطع کردم
شماره نیما رو گرفتم
خدا میدونست الان چیکار میکنن
به قول بزرگان از قدیم گفتن دونفر زیر یه سقف باشن
نفر سوم شیطان ناکسه
باید عمقیا از این جریان اجنتاب میکردم!
یکی توی ذهنم نهیب زد: نکن ظالم بعدا سرت میاداااا
سری براش بالا انداختم که خفه شه
شماره نیمارو گرفتم
همینکه بوق دوم و خورد سریع قطعش کردم
چند باری همین کارو باهاش کردم
داشتم کیف میکردم که با پیامکی بالای صفحه ام اومد
خداییش ناجورر گرخیدم
- ببینمت کشتمت نبات!
• · · · • 𖢅 • · · · •
پارت61
قطعا میکشت
مشخص بود زیادی ان..گولکش کردم
گوشیمو کنار گذاشتم
و دیگه شبیه یه دختر خوب به بقیه کلاسا رسیدم
انگار با همین یه کوچولو کرمک تا اخر روزمو تامین کرده بودم
پیش فعالم خودتونید
وقتی رسیدم خونه، مردد توی راه رو مقابل در ایستادم
بنظرتون در بزنم؟ نزنم!
برم تو؟ نرم؟
خاکبرسرت نبات ببین برای رفتن به خونه خودتم باید بلرزی
بابا تهش یه جیغ و یکم سلیطه بازی در میاوردم ازم دور میشد دیگه!
همش کلا دوتا زنگ زدم
مردم میرن وسط دوتا ز..وج میخوابن ککشونم نمی گزه
اینا که دیگه هنوز در مراحل اشنایی بودن
اماان از این دوره
جوونا چقدر پر رو شدن
همین که خواستم زنگ در و فشار بدم صدای بلند و آشنای مردونه ای از واحد بغلی اومد
- بدرک که حا...مله اس
مگه من مسئول زاییدن بقیه ام مردک؟
چشمام درشت شد و تازه متوجه در باز موندش شدم
در زدن و زنگ زدن کنسل شد
خاک هفت حموم خرابه به سرم کیو ح..امله ورده بود مگه؟
من گفتممم این هفتت خطه گفتیدد نههه
بیا تحویل بگیرید!
با کنجکاو گوشامو تیز کردم که ببینم چی میگه
فضولم عمه نمیاس
صدای بلند میران دوباره اومد
- فردا جلسه اس احمق
ننم ترک بوده یا بابام که ترکی بلد باشم؟
برم بشینم جلو اینا چی زر زر کنم، کف دستمو بو کردم مترجم کوفتی میخواد بزاد
• · · · • 𖢅 • · · · •
پارت62
با فضولی تماممم کج شده بودم تا بیشتر از حرفاشو بشنوم
یهو با ظاهر شدنش
اونم جلوی در چشمام درشت شد و نفسم حبس شد
با دیدن من ابروهاش بالا پرید
توی همون حالت کجکی خشک زده نگاهش کردم
ای من ریدددم تو شانس سیاه شدت نبات
اصلا این چرا بازم لـ...ـخت و پتی بود؟!
باید در اسرع وقت سوسکی میرفتم و به کمدش نگاه میکردم
انگار لباس نداشت ت..نش کنه!
یا شایدم میخواست عضله های بزرگ و پیچ در پیچشو تو چش و چال همه فرو کنه
گزينه اخر قابل باور تر بود
نمیدونم چقدر توی اون وضعیت خرابببب مونده بودممم
چون قدرت واکنش نشون دادن ازم صلب شده بود
حتی از جامم تکون نمیخوردم که کمر لامصبو راست کنم
با دیدن من در اون حالت نیشخندی زد
زیر لب گفت
- من بعدا بهت زنگ میزنم ماهان
اینجا یه موش کوچولوی فضول پیدا کردم!
موش کوچولو عمته دراز بی خاصیت
گوشیشو توی جیبش فرو کرد
تنها پوشش شلوارش بود که کشش فیکس زیر ش..کم چند تیکه اش ثابت مونده بود
بفرما اینم شد معیار جذاب بودن
گوشه ل..بشو خاروند
- تا فردا میخوای کج شده بر و بر منو نگاه کنی آبنبات خانوم؟
• · · · • 𖢅 • · · · •
پارت63
شبیه گاوی که پرچم قرمز جلوش گرفته بودن
تند تند نفس میکشیدم
دلم میخواست از موهاش بگیرم و بکشمش تا جیغ بزنه
پسره بی نزاکت
یه قدم جلو تر اومد و دستشو جلو آورد و موی فرفریمو پشت گوشم زد
مات شده نگاش میکردم
که با چشمکی زمزمه کرد
- قرمز میشی خوشمزه تر میشی آبنبات کوچولو
دوبارههه گفت ابنباتتتت
ولی وایسا ببینم بعدش چی گفت؟ خوشمزه؟؟؟
حس کردم خدااایی نکرده ل..اس زد
ع...وضیِ زبون بازِ جذاب
همین که خواستم بهش ب..رینم و آبکشش کنم
صدای از پشت سرم اومد
- اینجا چه خبره؟
گاوت سه قلو زایید دختر
این بار دیگه میکشتتت بخدا
ترسیده به سمت نیما برگشتم که مشکوک داشت به من و میران نگاه میکرد
هول زده نفهمیدم چی گفتم
و دوباره فک شل شدمو باز کردم و هرچی روی زبونم اومد و ول دادم
با تپق گفتم
- ها، خبر؟
نههه هیچ خبری نیست داداش
میر....آقاا میران مترجمش قراره بزاد...نه چیزه قراره بچشو بدنیا بیاره
از من خواهش کرد یه مدت مترجمش باشم!
چشمای خوده میرانم با حرفم شبیه توپ تنیس شد
خودم ولی یه لبخند گشاد زدم
نیما با حرص اشاره کرد
- مسائل کاری با این وضعیت ؟
تازه فهمیدم این جا.ک.ش جلوم لـ...ـخته مادرزادهههه
• · · · • 𖢅 • · · · •
پارت64
وقتی میران دید شبیه چی به تته پته افتادم
بدون اینکه از حالتش خجالت بکشه جلوتر اومد و دقیقا پشتم ایستاد
سرمو به سمتش چرخوندم
که شونشو بالا انداخت و پر رو گفت
- یهویی شد دیگه آقا نیما
وقت نشد برم کت و شلوار بپوشم برگردم بیام خدمت خواهرتون!
من و نیما هردو باهم بهش چشم غره ای رفتیم
از خدا خواسته ادامه داد
- خب آبنب...نبات خانوم فردا میام دنبالت ساعت 8 بریم شرکت
جاااااانمم؟؟
حالا من یه زری زدم این چرا جدی گرفت!
اروم جوری که نیما نشنوه زمزمه کرد
- یکی طلبت!
و جلوی چشمای من و نیما وارد آپارتمانش شد و زررتی در و بست
چرا چنان گفت یکی طلبت انگار بهم لطف کرده بود؟
نیما قلنج انگشتاشو شکوند
- خب خب نبات خانوم!
فکر کنم بدبخت شدم
انگار باید سلیطگیو کنار بزارم و گربه شرک شم
سرمو تکون دادم
- جونم داداش؟ امری دستوری هرچی دارید بفرمایید بر دیده منت
به داخل اشاره کرد
- فعلا بیا برو تو که من با توی خیره سر کار دارم
پوفی کشیدم و همون طور که وارد خونه میشدم
زمزمه کردم
- جون جدت ولم کن نیما
حوصله غیرتی شدن ندارم استپ کن واسه فردا
قبل از اینکه جیم بزنم و بچپم تو اتاقم
بلند و حرصی گفت
- صبر کن ببینم داستان این مترجم شدنه چیه نبااات
خواستم بگم به جان تو خودمم خبر ندارم یه گوهی بود
ولی فقط گفتم
- هیچی والا خدا بخواد منم شاغل شدم رفت، مفتشمی یا حسودمی داداشم؟
• · · · • 𖢅 • · · · •
پارت65
نیما کلافه از دست کارای من پوفی کشید
چشم غره ای بهش رفتم و درو روش محکم بستم
بره برای خودش پوف بکشه
والا..
اونه دوس..دختر داره وگرنه منکه شبیه ۹۹درصد از دخترای مملکتم سینگلم
حالا میخواستم یه کراش و تبدیییل به خداایی نکرده دوزپسر کنم
این ک..ـره خر نمیذاشت!
تو تهرانم ولم نمیکرد داشم برگرد شیراز طبابتتو بکن چیکار به بخت من داری
از خدا پنهون نباشه از شما چه پنهون
صب اول صب شبیه خروس ساعت 6 بیدار شدم
آخرین باری که اینقدر سحر خیز بودم
ابتدایی بودم و قرار بود ببرنمون اردو بیرون از شهر
اول یه دوش گرفتم و موهامو خشک کردم
بدون آرایش؟
نچ نچ اصلاا بی رنگ شبیه میت شب اول قبر میشدم
شروع کردم به چصان فیسان کردن
یه لحظه حس کردم زیاده روی کردم اما به خودم نهیب زدم
" خفه شو نبات؛ اصلا شاید خدا بخواد یکی از اون ترکارو تور کنیم "
اوووف کاملاااا موافق بودم
درسته هیچی این میران هاپو نمیشد
ولی خب از ترکیه ام نمیشد گذشت حقیقتا
اما اول میران
بعد ترکیه خب؟
صدای کلافه نیما جفت پا پرید وسط ذهنم
- نبات سه ساعته داری چه غلطی میکنی اون تو
این پسره منتظرته!
• · · · • 𖢅 • · · · •
پارت66
سریع کیفمو برداشتم و بلند داد زدم
- اومدممم
یه نگاه تو اینه به خودم انداختم
اوففف هلو شدی دختر
خاطر خواهات دورت بگردن
در اتاق و باز کردم که سر نیما به سمتم چرخید
با چشمای درشت گفت
- احمق داری میری قرار کاری
مگه میخوای بری سر قرار با شوهرت اینقدر قر و فر دادی؟
پشت چشمی براش نازک کردم
- همینه که هست
به سمت در رفتم که داد زد
- من برمیگردم شیراز کلیدت یادت نره
کفشامو پوشیدم و سر تکون دادم
همین که در و باز کردم متوجه میران شدم که به حالت جذابی پشتشو تکیه داده بود به دیوار روبه روی واحد
سرشم روبه پایین بود
با صدای باز شدن و قدمای من سرشو بلند کرد
ننه جوون این چقدررر کراشهه
کت و شلوار مشکیش و پیراهن سفیدش...
یهو به خودم اومدم
خاکبرسرت دختر، یه ساعته با چشمای باباقوریه قلبی بهش خیره شدی
الان میفهمه خوشت اومده، یبوس میشه برات حالا بیا و جمعش کن
تکیشو از دیوار گرفت و جلو اومد
کلافه به مچ دستش که ساعتش بود اشاره کرد
- ۱۰ دقیقه دیر کردی
از این به بعد سعی کن آن تایم باشی!
چشمامو براش توی حدقه چرخوندم
- چشم رئیس
نیشخندی زد به جلو اشاره کرد
- زبون نریز، راه بیوفت دیرمونه بچه
• · · · • 𖢅 • · · · •
پارت67
قلبممم اکلیلیی شد
منظورش من بودممم؟
مردم از بچه خطاب شدن بدشون میومد و فشاری میشدن
من خر ذوق میشدم
وا خب به من چه که یه لحظه دلم خواست برگردم و محکمم مـ.....اچش کنم؟
اما حیفف نمیشد
بالاخره محرمی گفتن نامحرمی گفتن
منم که خیلییی معتقددد، اصلا نگووو هاا قباحت داره
صدای توی ذهنم گفت اره جون عمت، قباحت اونم تو!
سری به نشونه تاسف تکون دادم
از توی آینه آسانسور به تفاوت قدیمون نگاه کردم
الحق بچه بودم در برابرش...
قد مامان و بابا بلند بود، حتی نیما هم بلند بود
اما من در قهوه ای ترین رنگ کوتاه در اومده بودم
و در پر رو ترین حالت ممکن با دختر ریزه میزه نعمته موافقم
والا...
همین که سوار ماشین شدیم دستمال سفیدی جلوی صورتم قرار گرفت
کنجکاو به دستمال نگاه کردم
که خشدار گفت
- پاک کن اون چراغ برقیتو، از ده کلیو متری داره میگه بیا منو...
زیر لب زمزمه کرد
- لعنتی!
گیج گفتم
- ها! چراغ برقی دیگه چیه؟
یهو با فهمیدن منظورش چشمام گشاد شد که دیر بود و...
• · · · • 𖢅 • · · · •
پارت68
ماشین و کنار زد
و خودش دستمال و محکم روی لـ..بــم کشید
چشمام شبیه چشمای غاز درشت شد
قلب بی جنبه ام از حر...ارت دستش شروع کرد به طبل کوبیدن
خدا لعنتت کنه که همه جا باید دست و دامنمو رو کنی
وقتی خوب ل..ب بدبختمو سایید
دستمال و توی داشبردش انداخت و جلوی چشمای مبهوتم گفت
- خب حالا یه رژ کمرنگ تر بزن
با سلیطه بازی جیغ زدم
- تووو، تو به چه حقیییییی اینکارو کردی؟
شونشو بیخیال بالا انداخت و صدای ظبط ماشینو تا تهه بلند کرد
آی سگ تو روح هرچی آدم مردم آزار داره
چشم غره ای بهش رفتم و این بار یه رژ ملایم تر زدم
بفرما
یه آرایش غلیظم به ما نیومده
اصلا این مگه سر پیاز بود یا تهش؟!
اول بیاد منو بگیره
بعد هررکاری دلش میخواد بکنه
همینجوری الابختکی که نمیشه پر رو بازی در بیاره
ماشین و داخل پارکینگ یه رستوران لوکس پارک کرد
ها، اینجا دیگه کجا بود؟
کنجکاو به اطرافم نگاه میکردم که گفت
- قرار تو رستورانه!
قرار کاری تو رستوران! مگه تو شرکت جلسه نمیزارن؟
حس یه مبتدی خنگول بهم دست داد
اما اصلا به روی مبارک خودم نیاوردم پشمام ریخته
میران پیاده شد و کتشو مرتب کرد و منم شبیه جوجه اردک زشت دنبالش راه افتادم
قدمای بلندش مجبورم میکرد بدوم
خسته شدم و با حرص گفتم
- ععع یکم آرومتر راه برو مگه داری مسابقه میدی؟
• · · · • 𖢅 • · · · •
پارت69
به عقب برگشت و بهم نگاه کرد
حس کردم با دیدن وضعیتم چشماش خندید
موهام جلوی چشممو گرفته بود و کیفم وبال گردنم شده بود
ای من خارتو....
تو به زور از پس خودت برمیای این کیف دیگه چه سمی بود گرفتی دستت
عصبی کیفو دادم دستش و غریدم
- بیا بگیر اینو
کیف و از دستم گرفت و دستی دور ل..بش کشید که نخنده
آفرین
اگه میخندید....
اره خلاصه همون که توی ذهنمه
خودمو درست کردم و کیفو از دستش کشیدم
با تهدید انگشتمو جلوش تکون دادم
-موتورتو خاموش کن
پشت سر من اروم قدم بر دار فهمیدی؟
چنان نگاهم کرد
که حس کردم تمسخر توی چشماش موج مکزیکی میزد
با زبون بی زبونی داشت با چشماش میگفت توی فنچ داری منو تهدید میکنی؟؟
اما فکر کنم رعایت روی نازکمو کرد و چیزی نگفت
باهم به سمت رستوران رفتیم
دقیقا طبق خواستم شبیه یه جنتلمن جذاب پشتم قدم بر میداشت
مقتدر و مردونه
واخ ننه فدای جذابیتت شه پسرر
با ذوق به سمتش برگشتم و گفتم
- میران میگم این ترکا کدوم میز نشستن؟
با سرش به یه سمت اشاره کرد که چشمای منم همراهش چرخید و...
• · · · • 𖢅 • · · · •
پارت70
با سرش به یه سمت اشاره کرد که چشمای منم همراهش چرخید
با دیدنشون فکم افتاد
- جــوووونم، به به اینـــااارو
میران تیز بهم نگاه کرد
- نبااات!
اوفففف بدش اومد؟؟؟
ولی در نهایت بدجنسی گوشه چشممو براش چین دادم
- عهه نیما بازی در نیار بزار خوب دقت کنم
ببین اون یک....
نذاشت حرفم تموم شه و بلافاصله محکم دستمو اسیر دست بزرگ و مردونش کرد
یا خدااا، به جان جدم این بار دیگه غیرتی شد
قبل اینکه بخوام بخاطر حرکتش پشمای نداشتم بریزه
عصبی غرید
- نیما و زهر مار
نیما اگه بلد بود تا الان درستت میکرد خیره سر
صورتمو براش کج و کوله کردم
- لابد تو میتونی
نیشخندی زد
- دقیقا
خودم درستت میکنم
خواستم بگم عمرا
اما قبل اینکه به خودم بیام منو دنبال خودش کشید
یه جو اخلاقم که نداشت
فقط باید دلمو به هیکلش خوش میکردم
هرررچند سخت بود
ولی با نگاه پر اخطارش کاری کرد که شبیه بچه ادمیزاد با شخصیت و خانومانه هم قدم باهاش به سمتشون بریم
بعللله، دقیقا درست فکر کردید
من و خانومانه در یک قاب!
البته به لطف این وحشی خان بود
وگرنه یه من بود الان داشتم با یکی این ترکا قراره ماه عسل به ترکیه میچیدم
• · · · • 𖢅 • · · · •
.
.
.
.
.
خب خب میدونم مدت زیادی منتظرتون گذاشتم بخاطر همین 5 پارت به عنوان معذرت خواهی اضافه کردمممم
شرطم 20 کامنت 15 لایک